ارمغان ِ بهار
همونطور که قبلا هم گفتم یکشنبه شب ( 7 اردیبهشت) خونواده ی خواهر کوچیکه ی همسرم که تازه از فرنگ برگشتن منزلمون دعوت بودن به صرف ِ شام، شب ِ قبلش هم همگی منزل اون یکی خواهر ِ همسرم دعوت بودیم، اونجا بود که فهمیدیم بهار خانم کمی سرماخورده، البته علایمش فقط محدود بود به آبریزش بینی و مشکل خاصی نداشت، من براش شربت سرماخوردگی بردم و با اغوای من شروع کردند به خوددرمانی، از اونجا که تشویق پسری به ماچ کردن بهار خانومی یکی از سرگرمیهای این روزهای همه ی فامیل بوده و هست اون شب هم طبق معمول شاهد ابراز احساسات این دو موجود دوست داشتنی بودیم... فرداش دیدیم بینی پسرک ما هم "بهار" ی شد، همسرم بهم گوشزد کرده بود مراقب باشم اما من با خودم گفتم...